بسم الله الرحمن الرحیم
می خواستم بگویم : چرانمی آیی ؟
چرا نمی آیی کنارم ؟
اما پشیمان شدم .
راستش را بخواهی ترسیدم .
نه از تو !
و نه از آمدنت!
بلکه از چشمهایم ترسیدم ،
ازین چشم ها ی آلوده .
ازین چشمها که به سیاهی عادت کرده اند.
اکنون این چشمها آنقدر چشم سفیدی کرده اند
که رو سیاه اند .
ومن می ترسم حتی اگر برگردی
دیگر تو را نشناسند .
می ترسم.